به گزارش «راهبرد معاصر»؛ بهتازگی صحبتهایی درباره «خاورمیانه جدید» که دولت دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا به دنبال شکلدهی آن در منطقه است، مطرح میشود، در حالی که هیچ اطلاعی از چگونگی آن وجود ندارد. با وجود این، آنچه مسلم است، اینکه منطقه به سرکردگی رژیم صهیونیستی و تابع آمریکا خواهد بود.
باید از قبل توجه داشت، بسیاری از پروژههای آمریکایی که منطقه را هدف قرار دادهاند، اغلب در حد جوهر روی کاغذ باقی ماندهاند. آنها اجتنابناپذیر نیستند، بهویژه اگر با مخالفتهای مردم منطقه مواجه شوند.
خطوط کلی «خاورمیانه جدید» با جنگ غزه و توافقنامههای موسوم به ابراهیم شکل میگیرد که به نظر میآید قرار است دوباره آغاز شود و برخی کشورهای عربیِ دارای نفوذ در منازعه اعراب و صهیونیستها را نیز دربر بگیرد.
«صلح برای رفاه» ایدهای است که آمریکا و رژیم صهیونیستی مشتاق ترویجش هستند، اما واقعیت اینکه کشورهای عربی که با رژیم صهیونیستی توافقنامههای صلح امضا کردهاند، دیگر وضعیت اقتصادی بهتری ندارند.
شیمون پرز، نخست وزیر اسبق رژیم صهیونیستی پدر معنوی این اصطلاح بهشمار میرود، زیرا سال ۱۹۶۷ میلادی از پروژه «بازار خاورمیانه» صحبت کرده بود
کلمه «خاورمیانه» نخستین بار سال ۱۹۰۲ میلادی در مقاله آلفرد ماهان، دریانورد آمریکایی و بنیانگذار نظریه قدرت دریایی پدیدار شد. هیچ تعریف دقیقی از اصطلاح «خاورمیانه» و کشورهایی که آن را دربر میگیرد، وجود ندارد، به ویژه از آنجا که هدف، ادغام رژیم صهیونیستی با کشورهای منطقه عربی و نامیدن آنها به عنوان «کشورهای خاورمیانه» بود. این موضوع مانع از آن میشد رژیم صهیونیستی به عنوان موجودیت خارجی در درونش ظاهر شود، زیرا عربی و اسلامی نیست و ساکنانش شبیه ساکنان منطقه عربی نیستند.
شیمون پرز، نخست وزیر اسبق رژیم صهیونیستی پدر معنوی این اصطلاح بهشمار میرود، زیرا سال ۱۹۶۷ میلادی از پروژه «بازار خاورمیانه» صحبت کرده بود که هدفش ایجاد همکاری اقتصادی میان این رژیم و کشورهای عربی مشابه بازار مشترک اروپا بود.
پس از نبرد «طوفان الاقصی»، مشخص شد منطقه با تغییرات ژئواستراتژیکی مواجه، نقشههای جدیدی در حال تدوین است و مرزهای سایکس-پیکو که دولت-ملت مدرن را تعریف میکردند، دیگر پایدار نیستند.
رژیم صهیونیستی در تثبیت این تصور که «رژیم یاغی» است، موفق شد و جایی برای توجیه وجود ندارد. بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر رژيم صهيونيستی «قلدر غرب آسیا» است که هر کاری که دلش بخواهد، انجام میدهد.
مقابله با ایران و ترکیه گام بعدی رژیم صهیونیستی است و اعراب موظفند در این تقابل ابزار دستش باشند و از توانایی شان برای ایجاد اختلاف میان مردم منطقه استفاده کنند. این موضوع به ویژه با توجه به اینکه ترکیه، طبق برداشتهای رژیم صهیونیستی در حمایت از گروههای اسلامگرا، راه ایران را در پیش گرفته، صادق است.
نقش کارکردی این گروهها میتواند بهوسیله رژیم صهیونیستی مورد بهرهبرداری قرار گیرد، اما توانایی مهارشان در آینده نامشخص است و خطرات متعددی را به همراه دارد که رژیم صهیونیستی باید در نظر بگیرد.
طبق این ایده که «اعراب نمیتوانند رژیم صهیونیستی را شکست دهند و صهیونیستها نمیتواند شرایط صلح را به اعراب تحمیل کنند»، لازم بود برای پایان دادن به این درگیری پوچ، آنطور که غرب دوست دارد آن را بنامد، به صلح متوسل شد.
کنفرانس صلح مادرید سال ۱۹۹۱ میلادی برگزار شد و با آن، صحبت از «خاورمیانه جدید» آنطور که رژیم صهیونیستی تصور میکرد و مورد حمایت آمریکا بود، دوباره مطرح شد. این موضوع به ویژه با توجه به این واقعیت که شرایط دیگر به نفع اعراب نبود، صادق بود؛ زیرا آنها از موضع شکست به کنفرانس نزدیک میشدند، نه پیروزی.
ارتش صدام پس از حمله عراق به کویت بهوسیله ائتلاف بینالمللی نابود شده بود. اعراب پنجمین ارتش قدرتمند جهان در آن زمان را که در خط مقدم ارتشهای عربی آماده جنگ با رژیم صهیونیستی بود، از دست دادند.
این کنفرانس به مناسبت چهارصدمین سالگرد اخراج اعراب از اندلس برگزار شد و به این ترتیب، حس شکستی را که اعراب مجبور به پذیرش آن بودند، در محل برگزاری القا میکرد.
مذاکرات صلح اعراب و رژیم صهیونیستی بر چندپاره کردن مسیرها و لزوم انزوای هر طرف عربی بهوسیله رژیم صهیونیستی به صورت جداگانه، با هدف تسهیل تحمیل شروط و دیکتههای خود متمرکز بود.
آمریکا از «پایان تاریخ» صحبت میکند، با ارزشهای غربی و فرهنگ جهانی شدن که در حال شکلگیری است و آمریکا به قدرت برتر جهان تبدیل میشود. رژیم صهیونیستی مشغول ترویج ایده «خاورمیانه جدید» بود که بهوسیله شیمون پرز در کتابی با همین نام که سال ۱۹۹۳ میلادی منتشر شد، مطرح شده بود.
پرز معادلهای را پیشنهاد میکند که میگوید، «نفت اعراب + نیروی کار اعراب = تخصص صهیونیستی». طبق دیدگاه وی، صهیونیستها از برتری فکری و فرهنگی برخوردارند که آنها را قادر میسازد منطقه را رهبری کنند.
در آن دوره، صحبت از تغییر نام «اتحادیه کشورهای عربی» به «اتحادیه خاورمیانه» با عضویت رژیم صهیونیستی و شاید بعداً ترکیه بود، بهویژه اینکه هماهنگی ترکیه و رژیم صهیونیستی در آن زمان در اوج خود بود.
برای آرام کردن ترکیه، پرز ایدهای را مطرح کرد که طبق آن، ترکیه باید هر بشکه آبی را که به کشورهای عربی میدهد، با یک بشکه نفت معاوضه کند، زیرا آب منبع ترکیهای است، همانطور که نفت منبع عربی است.
مذاکرات صلح اعراب و رژیم صهیونیستی بر چندپاره کردن مسیرها و لزوم انزوای هر طرف عربی بهوسیله رژیم صهیونیستی به صورت جداگانه، با هدف تسهیل تحمیل شروط و دیکتههای خود متمرکز بود
این کنفرانس به امضای پیمان اسلو در سال ۱۹۹۳ میلادی و پیمان وادی عربه در سال ۱۹۹۴ میلادی منجر شد، اما درگیری اعراب و رژیم صهیونیستی پایان نیافت و فلسطین همچنان موضوع اعراب و مسلمانان باقی ماند که هیچ مرجعی نمیتوانست از آن صرف نظر کند.
این گفتمان ایدئولوژیک نیست، بلکه حقیقت است و واقعیتی که در آن زندگی میکنیم آن را ثابت میکند. شواهد نشان میدهد صلح محقق نشده است و تشکیل کشور فلسطینی، صرف نظر از طرف مسئول، همچنان رؤیای دور از دسترس است.
رژیم صهیونیستی با وجود قدرت و حمایت غرب، دیگر قادر به حفاظت از امنیت داخلی خود نیست. صحبت از درد زایمان «خاورمیانه جدید» نخستین چیزی بود که کاندولیزا رایس پس از شروع جنگ ژوئیه ۲۰۰۶ میلادی درباره آن صحبت کرد و امروز، دو دهه بعد، دوباره مطرح شده است، به این معنی که آنچه آمریکا و رژیم صهیونیستی میخواهند، قطعاً سرنوشت محتوم نیست.
کمرنگ شدن منازعه اعراب و رژیم صهیونیستی و تبدیل آن به منازعه فلسطینی-صهیونیستی، خواسته رژیم صهیونیستی است. فلسطین دیگر موضوع اصلی اعراب نیست و برخی کشورهای عربی حتی موضعی خصمانه درقبالش اتخاذ کردهاند.
فروپاشی اتحادیه عرب یکی از اهداف پروژه «خاورمیانه جدید» است. در چارچوب این پروژه جایی برای بحث درباره امنیت ملی اعراب یا سرنوشت مشترک اعراب وجود ندارد. امروز، ما اتحادیه عرب را جسدی میبینیم که فاقد هرگونه نقش یا فایدهای است.
رئیس جمهور آمریکا شخصیتی غیرقابل پیشبینی است و سعی میکند خود را به عنوان دیوانهای که قدرت بیش از حدی دارد و در صورت لزوم از استفاده از آن دریغ نمیکند، نشان دهد.
دیدگاه ترامپ برای غرب آسیا مبتنی بر روایتی از خودش به عنوان ادعایی «صلحساز» است، مردی قدرتمند که قادر به کارهایی است که سایر رؤسای جمهور قادر به انجامش نبودهاند.
نتانیاهو که به قدرت اعتقاد دارد و شیفته ایده «رژيم صهيونيستی بزرگ» است، در تعامل و گفتوگو با ترامپ مهارت دارد و تمایلات خودشیفته اش را نشان میدهد. تفاوتش با ترامپ در این است که در موضوعات منطقهای افراطیتر و قاطعتر مینمایاند.
ترامپ با وقاحت تمام و بیتوجهی به تشریفات حاکم بر روابط دیپلماتیک میان کشورها، اهدافش را دنبال میکند. این موضوع باعث شرمساری بسیاری از رهبران جهان شده است، زیرا احساس تحقیر و توهین میکنند، زیرا تحقیرشان در ملاء عام و نه در جلسات خصوصی، همانطور که مرسوم است، انجام میشود.
همه قبل از به قدرت رسیدن ترامپ، خود را برای چگونگی برخورد با وی آماده میکردند و اکنون متوجه شدهاند اگر بتوانند، چارهای جز تسلیم شدن در برابر طوفان ندارند.
«اول آمریکا» فقط شعار پیشنهاد شده بهوسیله ترامپ نیست، بلکه بیشتر راهبردی است که برای اجرایش تلاش میکند، به این معنی که منافع آمریکا باید به هر قیمتی و صرف نظر از ابزارهای مورد استفاده، در تجسم مطلق بدترین معانی «ماکیاولیسم» محقق شود.
بحث درباره اختلاف میان ترامپ و نتانیاهو دیگر امکانپذیر نیست، بهويژه پس از مداخله مستقیم آمریکا در تجاوز علیه ایران، پس از شکست رژیم صهیونیستی در دستیابی به اهدافش و سفر اخیر نتانیاهو به کاخ سفید که در آن سه موضوع را مطرح میکند؛ توقف جنگ غزه، صلح با سوریه و لزوم فشار بر ایران پس از اعتراف آمریکاییها به شکست حملات هوایی برای نابودی رآکتورهای هستهای تهران.
ترامپ به دنبال دستیابی به صلح در غرب آسیاست و راهبرد «صلح بهوسیله قدرت» خود را صرف نظر از شکل صلح، اجرا میکند. این موضوع به ویژه با توجه به اینکه اصطلاح «حق» در فرهنگ لغت سیاسی اش معنایی ندارد، صادق است. وی سال ۲۰۱۷ میلادی قدس را به عنوان پایتخت رژیم صهیونیستی به رسمیت شناخت و همچنین با فرمان ریاستی ۲۵ مارس ۲۰۱۹ میلادی در دوره نخست ریاست جمهوری اش، الحاق بلندیهای جولان اشغالی سوریه به این رژیم را به رسمیت شناخت.
آنچه برای ترامپ اهمیت دارد، اینکه چیزی اعلام کند که به نامش ثبت شود، به سابقه سیاسی اش ارزش ببخشد و شانسش را برای دریافت جایزه صلح نوبل افزایش دهد، حتی اگر نامزدی اش بهوسیله نتانیاهو که دستانش به خون کودکان غزه آلوده است، انجام شده باشد.
ترامپ در پایان دادن به خونینترین جنگ قرن بیست و یکم (جنگ غزه) شکست خورده است. تنها موضوع روی میز توقف جنگ بهوسیله آتشبس 60 روزه و سپس ایجاد چارچوبی کلی و جامع برای توقف کامل جنگ است، به طوری که حماس پس از جنگ دیگر حضور نداشته باشد.
اجتنابناپذیری تاریخی تأیید میکند نمیتوان بر ملتها غلبه کرد، هیچ اشغالی در تاریخ محکوم به تداوم نیست، مردم عرب هنوز حرف خود را نزدهاند و حرکت تاریخ با اعراب است، البته اگر بتوانند عاقلانه آن را به کار گیرند.