به گزارش راهبرد معاصر؛ نادیده شدن ابعاد جامعه شناسانه در زمان خروج امام حسین (ع)، بیشتر به دلیل به محاق رفتن مباحث آکادمیک و تخصصی در بررسی واقعه ی «عاشورا» است. «عرفی سازی» مفهوم معرفت دینی و عدم التزام برخی از دین پژوهان به تعمیق نگاه ِ محققانه و کاهلی در استخراج برخی مطالب از منابع تاریخی، نگارنده را وادار به ورود در بحث فوق نموده است. در یادداشت ذیل سعی شده است که ابعاد کلی جامعه شناسی تمدن اسلامی در عصر امام حسین (ع) مورد بررسی قرار گیرد و همچنین نگاهی ویژه تر بر بستر خروج امام حسین (ع) در منطقه حجاز به صورت ویژه تری پردازش گردد. لذا سعی خواهد شد که برای هر یک از عناوین مصادیق تاریخی نیز لحاظ گردد.
پس از به خلافت رسیدن علی بن ابیطالب (ع) و آغاز تحرکات استقلال جویانه و همچنین کوک شدن جریان نفرت پراکنی در مناطق مسلمان نشین ، سرزمین های تحت نفوذ مسلمانان به ناگاه بر اساس یک نظم تعریف شده در سال های بعد از شهادت امیرالمومنین علی (ع) بر چهار منطقه تقسیم شد. نخست: عراق عجم (شامل مناطقی چون اهواز ، آذربایجان ، طبرستان ، سیستان ، خراسان) – دوم : عراق عرب (شامل مناطقی چون بصره ، کوفه ، موصل ، مدائن ، ذی قار) – سوم: شام (شامل مناطقی چون فلسطین ، حلب ، ادلب ، فسطاط ، حمص) – چهارم حجاز (شامل مناطقی چون مکه ، مدینه ، طائب ، نجران ، خیبر). برخی دیگر از شهرها یا اهمیت کمتری داشته و یا در عصر عباسیان آباد شده بودند (به طور مثال بغداد و سامرا در عراق.
غالباً مردم هر چهار گستره بر اساس عواملی چون نوع رفتار زمامداران با آنها ، فرهنگ پیش اسلامی و یا مهاجرت ، فرهنگ عمومی خود را شکل می دادند. عموما مناطقی چون عراق عجم (فارس) ساکنان ایرانی خود را داشت که جزء بردگان و یا صنعتگران و دهقانان محسوب شده و تنها در عصر خلافت علی (ع) توانسته بودند بر حقوق از دست رفته ی خود بازگردند. اما مناطقی چون عراق عرب عمدتا مناطق مهاجر نشینی بودند. در شهرهای عراقی معمولا گستره ی وسیعی از اعتقادات و قومیت ها وجود داشتند. به طور مثال از هر قبیله که پیشتر و در زمان بعث پیامبر (ص) در حجاز زندگی می کردند ، در آن شهرها محله های بزرگی را به نام خود ساخته بودند. به طور مثال شاخه ای از طایفه «بنی ربیعه» که در بصره زندگی می کردند و امروزه حتی در خوزستان نیز حضور دارند. کوفه نیز به دلایل شرایط استراتژیکی که در میان مسلمانان داشت عمدتا منزلگاه صاحب منصبان لشکر خلیفه دوم بود. کوفه ذاتا از یک مسجد و یک پادگان نظامی بسط پیدا کرد و در نهایت به شهری به قرار تخمینی دو میلیون جمعیت (در عصر امام حسین (ع) ) رسید. اما مناطق شام (سوریه 0 اردن 0 فلسطین و مصر) جزء مناطقی بود که به دلیل حلقه اتصال با اروپای مسیحی جز مهمترین مناطق شناخته می شد. خاندان امیه به دلایل مختلفی چون ارتباط با تجار رومی ، وضعیت آب و هوایی ، کشاورزی و . . . این سرزمین را برای زمامداری و سکنی انتخاب کردند. اما سرزمین وحی ، حجاز منزلگاه اصلی صحابی و صحابی زادگان و در نهایت خاندان پیامبر (ص) بود. خاندان «بنی هاشم» یکی از موجه ترین خانواده های حجازی بودند که سالیان سال کلیدداران اصلی «کعبه» و از متولیان «زمزم» به شمار می رفتند.
با احتساب شناخت کلی از هویت اجتماعی در سرزمین های اسلامی عصر حیات امام حسین (ع) می توان به موضوع اصلی یادداشت ، یعنی جامعه شناسی سرزمین حجاز باز گشت. سوالات بزرگی از جمله اینکه چه شرایط اجتماعی بر حضرت مسجل شد تا ایشان از حجاز خروج کنند و در این میان جایگاه ساکنین حجاز در این رخداد به چه شکل بود؟ شاید این ادعای بزرگی باشد که هنجارهای اجتماعی در جامعه برآیند ارزشهای تعریف شده ی اجتماعی همان جامعه است. ما در پژوهش پیش رو با جامعه ای مواجه هستیم که بازگشت به توتالیتر قومیتی را از حالت ضد ارزش ِ عصر پیامبر (ص) به ارزش مطلوب آن روزگار تغییر وضعیت داده است. در کنار این مسئله ، «از خود گمشدگی» شهروندان یک جامعه باعث تبدیل ضد ارزش ها به ارزش ها و تولید خروجی ِ بی کیفیت و فاقد کارایی و عدم رستگاری اجتماعی می گردد.
پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) و با توجه به تاکید موکد حضرت در عدم استفاده از افراد و نزدیکان خاندان ابوسفیان در مناصب مهم ، مردم به دلیل قدمت و قدرتی که در خاندان بنی امیه وجود داشت بی گمان به این افراد گرایش پیدا کردند. آن اشخاصی هم که در فهم خود سنخیتی با ابوسفیان نداشتند (به طور مثال انصار) نیز به دلیل حضور اکثریت در این هنگامه ، تن به رضایت جمعی دادند. در این میان با خروج یک به یک طایفه های زیر نظر نظام سیاسی ِ پیامبر (ص) ، همان هایی که با حضرت بیعت کرده بودند ، به یک بار رشته ی اداره حجاز در عصر «ابوبکر بن ابی قحافه» پاره شد. خیلی از جمعیت مرتدین در عصر «عمر بن خطاب» به سپاه اسلام پیوسته و به صرف حضور در جنگ ها به وعده گاه تقسیم غنایم و مناصب دولتی ِ خلیفه دوم رسیدند. گرچه عمر بن خطاب فردی غیراشرافی بود اما در ادامه با روی کار آمدن خلیفه سوم ، «عثمان بن عفان» از خاندان بنی امیه (آن هم بر سفارش پیامبر) مردم دچار تشتت آراء و عقاید شدند. کاخ ها در هر ولایتی علم شد و مسلمانان از خوف این جبروت پوشالی دچار نخستین مراحل خودگمشدگی شدند. خلیفه های اول و دوم با هر نقاط ضعف و قوتی به دلیل آنچه که شاید رحجان «مردم داری» تعریف می شود بیشتر در کنار مردم کوچه و بازار ِ حجاز بودند. اما در عصر خلیفه سوم، مردم حجاز وقتی می دیدند که صحابی جلیل القدر و کاتب قرآن حکیم «عبدالله بن مسعود» به دستور عثمان بن عفان (و تحریک مروان بن حَکَم) مورد ضرب و شتم قرار می گیرد نسخه روزگار خود را زودتر پیچیدند چون آنان نه چون ابن مسعود دارای شأنی بودند و نه چون فرزندان امیه دارای مصونیت سیاسی.
این اتفاقات زنجیره ای به طور نامحسوس با ایجاد اضطراب و ترس از قدرت زمامداران سیاسی ، ارزشهای اجتماعی حجاز را تغییر داد. اما درمیان خواص مدینه و مکه نیز افرادی بودند که به دلیل تعلقات سیاسی خود سعی بر مخالفت با حکومت مرکزی شام (یزید بن معاویه) داشتند. شناخته ترین این افراد «عبدا.. بن زبیر» بود که از چند سمت خود را محق خلافت می دانست. نخست آنکه برای وی یزید وجاهت دینی ندارد دوم آنکه خاندان پدری و مادری او با پیامبر (ص) مانوس تر بودند (پدرش سیف الاسلام بود نه معاویه و دیگر اینکه زبیر باجناق پیامبر (ص) و عایشه خاله ی او بود. همچنین عبدالله بن زبیر نوه ی دختری ابوبکر محسوب می شد) و سوم آنکه مردم حجاز به حکم عقل بیشتر به وی میل داشتند زیرا او در ظاهر فردی مسامحه گر بود. اما در این میان امام حسین (ع) یکی دیگر از صحابیون پیامبر (ص) ، که از حیث نسب و مرتبه به گفته ی تمام تاریخ نویسان افضل مسلمانان شناخته می شد. حسین بن علی (ع) به دلیل دلبستگی که به حفظ شعائر و ارزش های به وجود آمده از آموزه های پیامبر (ص) داشت مخالفت خود نسبت به یزید را بیشتر بر مدار همین اصل پایدار ساختند. او به خلیفه ای جواب رد داد که تمام ارزش های دینی که جامعه فاضله پیامبر (ص) را احیا کرده بود خشکاند. ترس از قطع شدن معیشت ، ترور و تحریم حکام و مصادیق دیگر باعث آن شد که مردم حجاز از وضعیت خودگمشدگی بیرون نیامده و دچار بیماری مسری «بی تفاوتی» بشوند ، بیماری که در آن دیگر مهم نیست که یزید فرزند معاویه حاکم جامعه باشد یا حسین فرزند علی. جامعه حتی اگر هم عصر فرزند پیامبر ِ خود باشد و او را با چشمانش خوب ببیند ، در صورتی که دچار هنجارهای منشاب از ضد ارزش شوند هم نمی توانند کسی چون حسین بن علی (ع) را یاری نمایند. برای این گونه از جوامع عبدالله بن زبیرها نعمتی بزرگ است که در سایه ی آن می توانند خود را هم یک ظلم ستیز معرفی کرده و هم بر خان ظالمین بنشیند. ظالم خواندن فرزند زبیر و حتی عبدالله بن عمر به آن دلیل است که ایشان پس از قتل حسین بن علی (ع) آن روی خود را نشان داده و گاها همراستایی هایی با دیکتاتوری مطلق اموی داشتند. خونخواهی و تحریک عوام در کنار تحریم و تعدی به حقوق بازماندگان خاندان هاشم مکانیزم منجمد سازی تفکر در جامعه حجاز آن به وسیله دودمان زبیر بود. حجاز این سرزمین وحی با تمامی این برآیند ها تنها چند سال پس از رحلت پیامبر ، در شهر پیامبر ، بر شهادت خونبار فرزند پیامبر - نگریستند و تنها پس از چند ماه دوباره خود گمشدگیشان را تحویل طاغوت ِ اموی و سپس عباسی دادند.