به گزارش «راهبرد معاصر»؛ 51 سال پیش در چنین روزهایی، واقعه تلخ جدایی بحرین از ایران رقم خورد تا پهلوی دوم همانند سلسلههای پیشین خود عامل لطمه بر تمامیت ارضی ایران باشد. از زمان نادرشاه تا انقلاب اسلامی، قریب به دو سوم از خاک ایران تجزیه شد و از دست رفت؛ بخشهای مهمی که هر کدام از آنها موقعیت ژئوپولیتیک و ژئواستراتژیک مهمی در منطقه دارند و جداشدنشان از قلمرو ایران، ضایعهای جبران ناپذیر به حساب میآید.
اسفندیار بزرگمهر در کتاب «کاروان عمر» درباره شرح ماجرا به طور خلاصه چنین میگوید: «... نظر انگلیسیها از روز نخست درباره بحرین این بود که این کشور مستقل شود، ولی ایران بحرین را استان چهاردهم میخواند و سالها ادعای مالکیت داشت. انگلیسیها که تازه به دلیل همکاری با امریکاییها نفوذ خود را در خلیج فارس کم کرده بودند، نمیخواستند ایران که کرانه وسیعی در خلیج فارس دارد، در این طرف خلیج هم نفوذ داشته باشد. برای اینکه صورت قانونی به این جدایی بدهند، سر ویلیام لوس، مأمور بلندپایه وزارت امور خارجه انگلستان چند بار بیسر و صدا به ایران آمد و با مقامهای گوناگون ازجمله محمدرضا شاه دیدار کرد.
اگر در دوران پهلوی آمریکا از ایران میخواست که مثلاً جزایر سهگانه را به امارات متحده عربی واگذار کند یا استقلال آنها را بپذیرد، میزان وابستگی حاکمیت به آمریکا به حدی بود که اجازه مخالفت چندانی نمیداد
از سوی دولت ایران خسرو افشار مأمور گفتوگوها و برنامهریزی با او شد و به زودی مسئله بسیار ساده و آسان توسط ردههای بالای هر دو کشور حل شد. دشواری مهم آن بود که چگونه صورت ظاهر داستان را به شیوهای بیارایند و سر و سامان دهند تا هنگامی که مسئله آفتابی شد، مردم ایران از جدا شدن بخشی از خاک کشورشان دچار شوک و ناراحتی نشوند و نگویند چگونه شد که «استان چهاردهم» را از دست دادید؟
همانگونه که آمد، هیچ پیماننامه و قراردادی دائر بر جدا شدن بحرین در تاریخ وجود نداشت که به آن استناد کنند و میبایست راهی مییافتند که وجهه قانونی به این تجزیه داده شود. در اینجا نیز انگلیسیها که همیشه مشکلگشای فرمانروایان ما بودند و راهنمایی جالبی کردند، به اینگونه که دولت ایران انجام و نتيجه همهپرسی در بحرین را بپذیرد و در صورتی که در این همهپرسی مردم بحرین خواهان استقلال باشند، ایران از ادعای مالکیت بحرین چشم بپوشد، این چشمپوشی را به مجلس شورای ملی ببرد.
در آنجا یکی از وکلای مجلس با آموزشهای از پیش دادهشده، دولت را استیضاح کند و دولت هم پاسخ سطحی به آن بدهد، آنگاه برابر با آئیننامههای موجود، دولت درخواست رأی اعتماد از مجلس میکند. رأی اعتماد حاصل و بحرین بیدغدغه از ایران جدا میشود».
بحرین بدون خونریزی، جنگ و با مذاکراتی کوتاه از ایران جدا شد، همان بلایی که در زمان رضاشاه به سر اروندرود، اراضی سیستان و بلوچستان و بخش راهبردی ای از شمال غرب ایران آمده بود. در زمان قاجار عباس میرزا به همراه قشون ایران در جنگ با روس تا حدی ایستادگی کرد تا دست کم برای حفظ آب و خاک تلاشی صورت گرفته باشد. پهلویها اما همین مقدار تلاش مذبوحانه را هم به عمل نیاوردند.
ذکر اهمیت بحرین به عنوان یکی از راهبردی ترین نقاط در خلیج فارس به فرصت بسیطی نیاز دارد و در مجال این نوشتار نیست، اما همین بس که در صورت جدا نشدن از ایران، عمق راهبردی ما تا جنوب خلیج فارس و بالای سر عربستان و امارات افزایش مییافت و معادلات کنونی در عمل به هم میریخت. ناوگان یازدهم آمریکا اینک در بحرین مستقر است و آنها این نقطه ثقل خلیج فارس را تحت کنترل گرفتهاند. محمدرضا پهلوی با علم به این اهمیت، در سخنرانی خود گفته بود چون منابع مروارید بحرین به اتمام رسیده است، از این به بعد برایشان اهمیت ندارد.
اینک پس از گذشت دهه ها از جدایی بحرین چه درسهایی میتوان گرفت؟
نخست، اینکه بدانیم حاکمیت وابسته و فقدان ارتش مستقل ملی تا چه حد میتواند در مواقع حساس به زیان کشور و آینده آن باشد. شاه که در جریان وقایع کودتای 28 مرداد ۱۳۳۲ در عمل به وسیله بریتانیا و آمریکا به قدرت بازگشته بود، نمیتوانست در برابر خواست آنها برای جدایی بحرین مقاومت کند. ارتش شاهنشاهی متشکل از امرای میانمایهای بود که در کنترل مستشاران خارجی بودند و در صورت نیاز به ایستادگی برای حفظ بحرین، از نظر لجستیک و عزم و اراده ملی توان مقاومت نداشتند.
اگر در دوران پهلوی آمریکا از ایران میخواست که مثلاً جزایر سهگانه را به امارات متحده عربی واگذار کند یا استقلال آنها را بپذیرد، میزان وابستگی حاکمیت به آمریکا به حدی بود که اجازه مخالفت چندانی نمیداد. شاه حتی وقتی خلاف نظر غرب از تولید نفت کم نکرد، با دیدن خشم آنها نظرش را تغییر داد، گرچه برایش خیلی دیر شده بود.
دوم، اینکه جدایی بحرین از ایران نشان داد حتی متحد تمام و کمال بودن با غرب باعث نمیشود آنها نسبت به کاهش قدرت ملی ایران نگران باشند. انگلستان با استدلال کاهش نفوذ ایران در خلیج فارس به جدایی بحرین اصرار ورزید. آنها حتی سرزمین حجاز را هم بعد از استقلال از عثمانی، به طور غیر لازم به چندین کشور تقسیم کردند تا قلمروی بزرگ و واحد سواحل جنوبی خلیج فارس و منابع سرشار انرژی آن را تحت کنترل نداشته باشد.
مخالفت غرب با برنامه هستهای و نفوذ منطقهای ایران در حال حاضر با استدلال مهار ایران و جلوگیری از گسترش قدرت صورت میپذیرد. تجربه بحرین نشان داد برای غرب فرقی نمیکند جمهوری اسلامی باشد یا رژیم شاهنشاهی، آنها با ایران به عنوان کشوری با ظرفیتی تاریخی، ژئوپولیتیک و اعتقادی برای بدل شدن به قدرتی بزرگ موافق نیستند.
سوم، اینکه تأثیرات منفی حاکمیت اقتدارگرا و وجود دیکتاتوری باعث زائل شدن منافع ملی است، در آن برهه همه مطبوعات به مدت سه سال از آوردن نام بحرین منع شدند تا افکار عمومی نسبت به وقوع این فاجعه حساس نشود. در عین حال مجلس وقت که بهطور قانونی میتوانست مانع از پذیرش جدایی بحرین شود، به قدری دست نشانده و غیر انتخابی بود که در عمل جرئت مخالفت با تصمیم همایونی را نداشت و فقط چند نطق نمادین و بی اثر در انتقاد از پذیرش استقلال بحرین بهوسیله معدودی از نمایندگان ایراد شد.
در هر صورت بحرین از ایران جدا شد و این ضایعه بزرگ در فقدان ارتش ملی، حاکمیت وابسته و وجود دیکتاتوری سیاسی رقم خورد. امروزه اگر هیچ کشوری به خود جرئت نمیدهد درباره یک وجب از خاک ایران طمع کند، نشان از تحولات عظیمی است که در ایران رخ داده و این مهم حتی برای کسانی که دلبستگی به نظام سیاسی حاکم ندارند، قابل انکار نیست. هر ایرانی نسبت به آب و خاک خود حساس و حفظ آن بزرگترین رسالت برعهده نسل هاست.
باشد که ایران پاینده و یکپارچه بماند و خاطرات تلخ گذشته چراغ راه آینده واقع گردد. باشد که غفلت پدران ما در صیانت از سرزمین کهن، در دوره ما جبران شود.