به گزارش راهبرد معاصر؛ این روزها که اعتراضات و اعتصابات کارگری و معشیشتی نسبت به سالهای گذشته افزایش پیدا کرده، جریانهای سیاسی مختلف کشور سعی دارند یا بر موج ایجاد شده سوار شوند و یا در حال گفتمانسازی در حوزه عدالت هستند؛ جریانی با حضور میدانی در میان کارگران معترض توانسته به بازسازی چهره خود کمک کند، شبهجریانی تحقق عدالت قضایی را کلید حل سایر مشکلات میداند و جریانی نیز بازگشت به ایدههای دهه هشتاد میلادی اروپای غربی در حوزه توزیع رفاه را برگزیده است.
فارغ از وجوه مثبت و منفی هریک از این رویکردها، این گرایش به سمت موضوع عدالت اجتماعی نشاندهنده برتری جایگاه مسائل اجتماعی بر سیاست است؛ کمتر کسی است که اخبار بازیهای سیاسی و دغدغههای انتخاباتی سیاستمداران را پیگیر باشد و در مقابل برگزاری تجمعات اعتراضی، اخبار اقتصادی مربوط به رفاه عمومی و پروندههای فساد و مبارزه با آن برای عموم جامعه جذابیت بیشتری دارد. این روند دقیقا خلاف روندی است که از اوایل دهه هفتاد تا اواخر دهه هشتاد شمسی بر کشور حکمفرما بود. بعد از این دوره تقریبا بیستساله و با تشدید فشارهای اقتصادی ناشی از تحریمهای دولت اوباما و پیدایش تبعات اجتماعی آن، این روند سیاستزده متوقف شده و جای خود را به روند اجتماعی داد؛ روندی که باعث شده تا جریانهای سیاسی کشور به دنبال تصاحب آن باشند. در گزارش پیشرو به دنبال پاسخ این سوال هستیم که نسبت مسائل و بحرانهای اجتماعی و عدالت با جریانهای سیاسی کشور چیست و چه آینده برای آنها باید متصور بود؟
با شکستهای سیاسی جریان اصلاحات طی یک دهه گذشته که از همراهی با روحانی شروع شده و به عدم موفقیت سرلیست اصلاحطلبان در انتخابات مجلس منتهی شد، تئوریسینهای این جریان رمز احیای آن در سالهای آینده را بازگشت به مثلث دموکراسی، آزادی و داد (عدالت) میخوانند. محمدرضا جلائیپور در جزوه «چرا و چگونه اصلاحطلبان عدالتخواهتر شوند؟» چنین مینویسد: «اصلاحطلبان پیشرو ضروری است برای اصلاحات در اصلاحات دادخواهتر شوند. در دو دهه گذشته به درستی بر آزادی، دموکراسی و توسعه تاکید گفتمانی داشتهاند اما متسفانه به قدر کافی به عدالت توجه گفتمانی نداشتهاند. اﮔﺮ اﺻﻼحﻃﻠﺒﺎن در ﮐﻨﺎر ﺗﻘﻮﯾﺖ دﻣﻮﮐﺮاﺳﯽﺧﻮاﻫﯽ و آزادیﺧﻮاﻫﯽ و ﺗﻮﺳﻌﻪﮔﺮاﯾﯽﺷﺎن، ﻋﺪاﻟﺖ را ﯾﮑﯽ از «دالﻫﺎی ﻣﺮﮐﺰی» ﺑﺮﻧﺎﻣﻪﻫﺎ و ﮐﻨﺸﮕﺮیﺷﺎن ﮐﻨﻨﺪ، ﻫﻢ ﺑﻬﺎی ﻻزم را ﺑﺮای ﻋﺪاﻟﺖ ﺑﻪ ﻣﺜﺎﺑﻪ آرﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻓﯽ ﺣﺪ ﻧﻔﺴﻪ ﻣﻄﻠﻮب و ﺑﺎارزش اﺳﺖ ﻗﺎﺋﻞ ﺷﺪهاﻧﺪ و ﻫﻢ ﺗﻮان ﺑﯿﺸﺘﺮی ﺑﺮای اﯾﺠﺎد ﺗﻨﺎﺳﺐ ﻗﻮای اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻻزم ﺑﺮای ﺗﺤﻘﻖ اﻫﺪاف دﻣﻮﮐﺮاﺳﯽﺧﻮاﻫﺎﻧﻪ، آزادیﺧﻮاﻫﺎﻧﻪ و ﺗﻮﺳﻌﻪﮔﺮاﯾﺎﻧﻪﺷﺎن ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﯾﺎﻓﺖ».
به عبارت دیگر عدالت برای اصلاحطلبان نه یک امر اجتماعی محتوم که یک ابزار راهبردی برای احیای گفتمان اصلاحطلبی که همان لیبرالیسم سیاسی است، محسوب میشود. به عبارت دیگر جریان اصلاحات برای رفع نقص اسکلتبندی گفتمانی خود در شرایط فعلی جامعه مجبور به برجستهسازی گزاره عدالت شده تا از توان موجسواری خود در بستر رویدادهای اجتماعی عقب نماند. نگاهی به چارچوبهای ارائه شده تحقق عدالت از سوی اصلاحطلبان نیز موید این ادعا است؛ از دید آنها عدالت توزیعی در کشورهای حوزه اسکاندیناوی بر پایه سوسیال دموکراسی بهترین چارچوب تحقق عدالت در یک جامعه است. صلحگرایی، اصلاحطلبی، ضداقتدارگرایی، پرهیز از خشونت و اقتصاد مختلط از جمله ویژگیهای سوسیال دموکراسی بوده که مطلوب فعالان اصلاحطلب قرار گرفته و به قول جلائیپور «ویژگیهای سوسیالدموکراسی اروپاییِ امروز و الگوی نوردیک آن را به بهترین الگوی تاکنونتحققیافته «دآد»خواهی و عدالت تبدیل میکند و با بینش و منش سیاسی «اصلاحطلبانِ دآدخواه» در ایران هم سازگارتر است». به عبارت دیگر، عدالت برای اصلاحطلبان دادخواه وسیلهای برای تثبیت هویت سیاسی اصلاحات است و نه یک دال مرکزی.
بعد از روی کار آمدن دولت یازدهم و انشقاق در جبهه اصولگرایی یک تحول مهم درونجبههای رخ داد و آن تثبیت گروههای عدالتخواه به یک زیرجریان سیاسی بود که اتفاقا از زیرجریانهای دیگر جذابیت بسیار بیشتری داشت. فضای تکنوکرات هشت سال گذشته و برجستگی اشرافیگری دولتی در کنار اوج گرفتن مسئله فساد سیستماتیک باعث شد تا جناح سنتی اصولگرایان از سوی جوانان سرخورده از رقابتهای سیاسی، عدالتخواهی را تنها راهحل بهبود وضعیت جامعه یعنی ناامیدی مردم از حاکمیت تشخیص دهند. تاثیرات این مشی سیاسی نوین باعث شد تا در انتخابات سال گذشته مجلس شورای اسلامی لیست اصولگرایان با شعار فسادستیزی شکل گرفته و به بهارستان راه یابد. به موازات این جناح نوپدید و جوان نیز جناح تحولخواه دست به نهادسازی زد؛ تشکیل مجمع ملی مطالبهگران مردمی، سامانه سوتزنی در خبرگزاری فارس و اقداماتی از این قبیل همگی در راهبرد نهادسازی جناح تحولخواه اصولگرایان متجلی شد. ترکیب این نهادسازی با تلاش برای بازپسگیری پرچم عدالتخواهی از جنبش عدالتخواه بود که باعث گسترش فعالیت میدانی نمایندگان شد. سفر به شهرستان شوش، حضور ائمهجماعت اصولگرا در میان معترضان و کارگران اعتصابکننده در کنار فعالیت قانونی برای لغو برخی قوانین و مصوبات فسادزا همگی بخشی از نتایج برجسته شدن جایگاه عدالت در رفتار سیاسی اصولگرایان است. در واقع عدالتخواهی در جریان اصولگرایی بخشی از تلاشها برای تجدید حیات این جریان سیاسی محسوب میشود.
اگر از چرایی و ماهیت شکلگیری شبهجریان عدالتخواه صرفنظر کنیم، باید گفت که آنچه امروزه ترکیبی از دو جریان انحرافی و عدالتخواهی نامیده میشود در حقیقت تلاش برای تسویه حساب سیاسی میان اصولگرایان و فعالانی است که از آن مشتق شدهاند. به عبارت دیگر، جریان عدالتخواه همسو با انحرافیها بعد از سالها فعالیت در حوزه دانشجویی اکنون بدین نتیجه رسیده که برای تحقق اهداف خود باید به قدرت سیاسی دست یابد؛ این راهبرد خود شامل دو تاکتیک اساسی است. اول حذف رقبای خود و دوم تشخص سیاسی. در تاکتیک اول سعی میشود با برجستهسازی گزاره فساد سیستماتیک و هجمه به قوه قضاییه، به عنوان اولین نماد عمومی عدالت، افکار عمویم بدین سمت راهنمایی شود که تنها این جریان توان و لیاقت پیگیری آرمانهای عدالتمحور جمهوری اسلامی را دارد. در تاکیتک دوم نیز شاهد بودیم که بعد از یک دهه فعالیت میدانی و دانشجویی، این جریان به صورت مستقل به ارائه لیست انتخاباتی در انتخابات مجلس اقدام کرد که آن را باید تلاش برای شکل دادن یک هویت و تشخص سیاسی مستقل از اصولگرایان نام نهاد. از اینرو شاهد ضربآهنگ هجمه به قوهقضاییه از سوی فعالان این جریان هستیم؛ چون هرچه گزاره نبود عدالت قضایی در افکار عمومی برجسته شود، نیاز برای یافتن جایگزین نیز افزایش خواهد یافت و در تحلیل سران این جریان، تنها عدالتخواهان هستند که مشخصه بارز برای جایگزینی را دارا هستند.
حال باید به این سوال بازگردیم که از نگاه جامعه، جریانهای سیاسی چه سطحی از اعتبار را برای عدالتخواهی دارا هستند؟ برای پاسخ به این سوال باید گفت که رصد اعتراضات اجتماعی کشور، شعارهای آنان و سخنرانیهای نمایندگان گروههای معترض نشاندهنده بیاعتنایی جامعه به عدالتخواهی جریانهای سیاسی است. از دید معترضان، وضعیت اقتصادی و اجتماعی فعلی حاصل عملکرد همین جریانها بوده و دغدغههای مردم در گیرودار دعواهای سیاسی به فراموشی سپرده شده است.
همراهی اصلاحطلبان با دولت روحانی طی هشت سال گذشته، عدالتخواه شدن اصولگرایان در رقابت با روحانی و هیجانی بودن فعالان عدالتخواه همگی از دید عموم جامعه تنها یک رویه دیگر از بازیهای سیاسی آنها محسوب میشود. آیا شما تاکنون نشانی از تمایل معترضان به همسویی با فعالان سیاسی مشاهعده کردهاید؟ آیا سفر نمایندگان اصولگرای مجلس سیازدهم به شوش بازخوردی در میان معترضان و تغییر رفتار آنها داشت؟ چرا عدالتخواهان همیشه برای حمایت از کسانی پیشقدم شدهاند که در رقابتهای سیاسی دست به افشاگری و ... زدهاند و نشانی از آنها در میان معترضان کارگری و صنفی در شهرهای مختلف نیست؟
بحرانهای اجتماعی که سرریز بحرانهای اقتصادی طی یک دهه اخیر محسوب میشود، از دید عموم مردم به خاطر فعالیت سیاستمداران رخ داده است، به همین دلیل شاهد رویگردانی معترضان از فعالان سیاسی هستیم. عدم استقبال از کنشهای سیاسی در سطوح کلان و خرد، بیاعتنایی به عدالتخواهی جریانهای سیاسی و عدم تبعیت از قواعد سیاسی رایج برای اعتراض به حاکمیت همگی نشاندهنده عقبگرد روندهای اجتماعی به سیاستمداران است. نه گفتمانسازی اصلاحطلبان برای بازسازی هویت اصلاحطلبی بر پایه سوسیال دموکراسی، نه نهادسازیهای متعدد اصولگرایان برای احیای وجهه عدالتخواه خود و نه رفتار هیجانی جریان عدالتخواه و انحراف هیچکدام از دید جامعه واقعی نیست و همگی در قالب بازیهای سیاسی رایج در حال انجام است. بنابراین باید گفت که برخلاف همه این تلاشها، نتیجه حتمی استفاده از بحرانهای اجتماعی در صفحه شطرنج سیاست شکست قطعی است!